شب

جواد پويان
pooyan@pooyanstory.com





كمي قهوه توي شير و هجوم سفيدي روي زمينه قهوه‌اي، پرده كركره و آفتاب راه راه روي ميز چوبي و صدا، صداي بيمارها از اتاق انتظار و ماشينها از خيابان، اولين روز، پس از چهار ماه دوري از تهران، از هواي دم كرده از غروب بيحال.

زير چادر هلال احمر، زير اشعه تابان خورشيد. چهار ماه در ميان باند، گاز، خون، چرك و غروبهاي غمگين كوهستان مريوان. كوههاي تو در تو،‌ پشت به پشت و حالا، صدا،‌ صداي ماشين، صداي فرچ ترمز، صداي بوق.

آدمها، رديف توي يك صف،‌ چهره‌ها خسته، درهم كشيده،‌ نوميد،‌ نگاهها،‌ ملتمسانه، كردها، هيكلهاي درشت استخواني. قوز كرده،‌ تاشده، چهار ماه دوري از صورت زيبا، تميز و هميشه جدي ترانه،‌ دوري از لبخندهاي محترمانه،‌ دوري از دو لپ قرمز كاوه، چهار ماه دوري از تلخي مزه دهان در آخر شبها پس از ميهماني،‌ موقع باز كردن كراوات،‌ چهارماه،‌ صد و بيست روز،‌ هر روز با ساعتهايش، ساعت هفت؟

آقاي دكتر بدويد، دويدم،‌ از بغل تيرك چادر دويدم، فنجان در دست دويدم، آقاي دكتر، خانم پرستار غش كرده، ‌دراز كش شده روي زمين، افليا افليا در بستر نهر، كنار گلبرگهاي پهن گل نيلوفر، بلندش كنيد، بگذاريد روي تخت.

آرام و پريده رنگ، روي تخت، زير چادر و هواي مطبوع بهار كردستان، چي شده؟ خانم داشتند برگه تدفين پر ميكردند، قلم از دستشان ليز خورد و از حال رفتند، افتادند كف چادر، اسمش ؟ خانم رضائي، خانم رضايي؟ كي آمده، از كجا آمده؟ مأموريت نوبتي منطقه بهداري تهران، ‌چهره آرام، خواب افليا،‌ چرا افليا؟

خانم رضائي، چند سال است پرستار هستيد؟ هفت سال آقاي دكتر. تعجب ميكنم،‌هفت سال،‌توي حرفه ما كم نيست،‌ آقاي دكتر هشت تا بچه را يكجا دراز كرده بودند، كنار چادر، يكي از بچه‌ها شكل امير خودم بود،‌ پنج ساله،‌ داشتم براي امير خودم جواز دفن مي‌نوشتم،‌ خانم رضائي جمعيت را نگاه كن، گروه گروه مي‌ميرند، آقاي دكتر،‌ هق هق گريه، عكس اميرش را نشان مي‌دهد،‌ پسر خوشگلي است، مثل خودش، همين يك پسره؟ نه يك دختر هم دارم، عكس ليلا با پدر، با آقاي رضائي، نه آقاي مرتضوي، كارمند بانك،‌ از مأموريتتان چقدر مانده؟ تازه آمده‌ام، آقاي دكتر، سه ماه اينجا مي‌مانيد؟ مگر شما نمي‌مانيد؟ آقاي دكتر چاي حاضره، نامه، نامه از همسرتان، آقاي دكتر خيلي به مريضها مي‌رسيد، نديدم دكتري مثل شما، بقيه حوصله‌شان سر مي‌رود.

- آدمند،‌ بيچاره‌ها، آدمند.

- خب برگردند سر خانه و زندگيشان.

- خانم رضائي، يك ميليون نفر از ننه‌شان قهر نكرده‌اند،‌ بيايند اينجا، توي كوه و دشت و آن وقت ما، ((و خنكاي مرهمي، بر شعله زخمي، نه شور شعله بر سرماي درون)).

- اهل شعر هم كه هستيد،‌اهل كتاب حتماً؟ پول فرصت اين كارها را به شما مي‌دهد؟ خانمتان هم پزشك است؟

- نه، هنر خوانده.

- چه خوب است كه زن و شوهر هر دو يك علاقه‌مندي داشته باشند، برايتان قرمه‌سبزي پخته‌ام.

- كي؟ به اين كارها ميرسيد؟

- بهروز قرمه‌سبزي دوست دارد،‌ نوشته از وقتي تو رفتي، آشپزخانه، بي پدر و مادر شده.

- با شوهرتان دوست هستيد؟

- با همه دوست هستم آقاي دكتر،‌ ((وقتي كه زندگاني من ديگر،‌ چيزي نبود/ هيچ جيز/ بجز تيك تاك ساعت ديواري/ دريافتم، كه بايد، بايد ديوانه‌وار دوست بدارم)).

صداي زير، صداي كش دار

- قشنگ مي‌خوانيد، خانم رضائي

- بچه‌ها خيلي به من وابسته هستند آقاي دكتر،‌ شما؟

- با زنم؟ خوبم، زن و شوهر هستيم ديگر.

- ميخندد، تمام چهره باز مي‌شود.

- يعني خيلي دوستش داريد؟

چه سريع جلو مي‌آيد.

- با اين جمعيت چكار كنيم آقاي دكتر؟

- كاري نميتوانيم بكنيم، ((ما هيچ، ما نگاه))

- من هم شعرهاي سهراب رو خيلي دوست دارم.

رو مي‌كند به كوه، به جاده كه پيچ مي‌خورد و گم مي‌شود.

- و ((بياريم سبد، ببريم اين همه سرخ، اين همه سبز))

ميخندد.

- عينك، آرامشي مطمئن در صورت،‌ قدمهاي آرام و بي‌صدا،‌ صداي زير، صداي كش دار، كنار من، كنار تخت.

- دكتر يرقان،‌ كبدش ناراحته، چقدر خوشكله!

- به اين مي‌گوييد خوشگل؟

- نازه، آقاي دكتر، چند سالته؟

- چي ميگه؟

كركوك، كركوك، اهل كركوك، تمام صورت پر از جوش چركي زرد.

- دكتر خيلي وحشتناكه.

- تحمل كن خانم رضائي

- قلب رئوف، احساس لطيف، تعجب مي‌كنم، شما چرا پرستاري را انتخاب كرديد.

- نفستان از جاي گرم بلند مي‌شود آقاي دكتر، پول فراوان

- دنبال پول نبوده‌ام، متأسفانه، باور نمي‌كنيد.

- پس مسيح هستيد، دكتر عيسي مسيح

مي‌خندد، تمام صورتش باز مي‌شود، بدجنس

- از آقاي مرتضوي چه خبر؟

- خانه‌داري ميكند، چهارشنبه مي‌روم مرخصي، البته با اجازه شما، آقاي دكتر. چشمهاي عسلي از پشت عينك فتوكروميك.

پنجشنبه خالي، نامه ترانه، عكس كاوه، خانه، باغچه، مطب، پرويز، ترافيك،‌ خانم رضائي توي اتوبوس، خانم رضائي سر روي صندلي به جاد و دشت نگاه ميكند، مريضها، كردهاي خسته، يرقان، اسهال خوني، كمبود سرنگ، جان‌دادن، خستگي، خستگي، چاي، چاي دم كرده، عطر چاي روي سيني، غروب كوهستان، خانم رضائي، الهام رضائي، متولد 1344، صادره از شيراز، بهداري منطقه5، الهام، الهام، ترانه، ترانه، شب، شب، تخت خواب سفري.

- با محيط خو گرفتم آقاي دكتر؟ بهروز خيلي با من صحبت كرد، مي‌دانيد، طور خاصي فكر ميكند، دلم مي‌خواهد شما او را ببينيد.

- دعوت كنيد، با ترانه مي‌آييم.

- اونم اهل كتابه. بيشتر از زن و شوهر بودن، دوست هستيم با هم.

- خانم رضائي، مرخصي بهتون ساخته

- منظورتان؟

- ميگويم كه خوشگلتر شديد.

- خانم رضائي، سرخ ميشود، عينكش را برمي‌دارد،‌ چشمهاي عسلي، نگاه نگاه

- چاي بيارم آقاي دكتر؟

- محبت مي‌كنيد خانم رضائي، اسدالله مي‌آورد.

- اينجا غروبها خيلي غمگينه، تهران شلوغه، آدم دلش نمي‌گيره، خانم چطورن؟ ترانه خانم.

- خوب، روبراه، نوشته دلم برات تنگ ميشه.

ميخندد.

- چه ليلي و مجنوني، آقاي دكتر

- ما مردها، جز زنهايمان، چه داريم؟ مگر شما نيستيد؟

سر تكان مي‌دهد، سر پائين مي‌اندازد، اسدالله، سركچل، بيني پهن، پيشاني چين خورده، لهجه كردي، آقاي دكتر اورژانس آورده‌اند؟

همه اورژانس هستند، ديگر نمي‌توانم، فردا صبح، الهام از جا بر مي‌خيزد، خانم رضائي بلند ميشود.

- آقاي دكتر؟

صداي زير و كشيده، صورت مريض كبود است، لرز دارد، اسهال خوني است، نيامده، نتوانسته بيايد، سي چهل كيلومتري مرز بوده، حالا لرز دارد، چهار روز پس از اولين دلمه خون در مدفوع، چه لرزي، الهام مي‌گيردش، دست مريض مي‌خورد به صورت خانم رضائي، عينكش مي‌افتد، عصباني مي‌شود، نگاهش مي‌كنم، لبخند مي‌زند، آرام مي‌شود.

- خانم رضائي سرم

- بله آقاي دكتر

شب، شب كنار چادر، شب، شب پرستاره، شب كنار خانم رضائي

- ستاره شناسي بلد هستيد آقاي دكتر؟

- دب اكبر و دب اصغر را مي‌توانم پيدا كنم.

- اسم اون ستاره چيه، اون ستاره روشن، ستاره ناهيد نيست؟

- ((نگاه كن، ستاره ناهيد كنار آسمان نشسته است. نگاه كن، ياسهاي روي ديوار سفيد مي‌زند. نگاه كن، دستهايم مي‌لرزد))

- من عاشق آسمونم، عاشق ستاره‌ها

صدا،‌صداي زير و كشيده، صداي رگه‌دار،‌ من و خانم رضائي، تنها، كنار چادر، ميان انبوه آدمهاي آواره، با ضجه‌هايي كه از دور مي‌آيد، با ناله‌هايي كه بلند مي‌شود،‌ به فرياد تبديل مي‌شود و دوباره سكوت و شب، يك كاروان، يك چادر صحرائي، اسدالله از مريوان، من، الهام، خانم رضائي، رئيس بهداري منطقه، همه چيز روبراهه اقاي دكتر؟

الهام حرف مي‌زند، خانم رضائي يك بند حرف مي‌زند، دستها به كمر حرف مي‌زند.

سرنگ نداريم، ‌آب نداريم، لوازم استريل نداريم، نخ جراحي نداريم، غذا مزخرف است.

دكتر مجتهدي سرش پائين است.

- چه فايده، خانم رضائي، مگر خودشان نميدانند؟

- من بايد بگم، اگه چيزي توي دلم باشه و نريزم بيرون، دلم مي تركه نگاهش ميكنم، چه نگاهي، بيچاره كردي بهروز تو، دامنه كوه، كوههاي تو در تو و دنباله دار.

- چي؟

- مي‌گويم، با اين نگاهها، آقا بهروزرو بيچاره كردي، حتماً بدون شما آب نمي‌خورده، تسليم، مثل طعمه مار افعي.

- آقاي دكتر اينجا مار هم داره؟

- فقط كفچه مار

- شوخي مي‌كنيد آقاي دكتر

- نه، صبح كجا بوديد، اسدالله دو تاشونو كشته بود، نصفي از اين مرگ و ميرها، مال گزيدن مار است.

- آقاي دكتر، نگين من مي‌ترسم.

سنگ ريزه‌ها و قلوه‌سنگها و كوه، در روبرو، خودش را به طرف من مي‌كشد و ناگهان عقب مي‌رود.

- چقدر ستاره، چقدر نزديك، هق هق گريه مادر و بچه، حتماً مادرش است، دكتر نگاه كن، به ازاي صداي هر بچه، صداي گريه يك مادر.

- دكتر برگرديم.

خانم رضائي سر پائين مي‌اندازد، به قلوه‌سنگها نگاه مي‌كند.

قهوه، رنگ سفيد شير روي قهوه، چه راحت حل مي‌شود، چرخش قاشق و گرداب. اولين مريض، زن سي و چهار ساله، با آپانديس عود كرده، قهوه سرد پرده كركره، ترانه و كاوه توي ماشين.

- رفتي، اومدي، عوض شدي.

- عوض شدم؟ اونجا همه رو عوض ميكنه.

- شدي پيغمبر، غم امت ميخوري، اينا همه برنامه‌هاي آمريكاست، از قبل همه چيز تعيين شده، آقاي دكتر،‌ خودتو ناراحت نكن.

- شمردم، آقاي دكتر، 73تا بچه، يكجا دفن شدند، گريه، شانه‌هاي الهام مي‌لرزد،‌مي‌خواهم بغلش كنم و فشارش بدهم.

- خودتونو كنترل كنيد خانم رضائي، 73تا بچه يكجا، آقاي دكتر نمي‌دونيد مادرها چكار مي‌كردند، گريه، گريه، رگها خون داغ به قلب مي‌برند، سرنگ زير پوست مانده.

شب، شب تاريك، شب ناله‌هاي بلند و كش‌دار، شب غلت زدن مداوم، شب وسوسه، چادر را كنار مي‌زنم، خانم رضائي؟ گوشه چادر بالا مي‌رود، روپوش روي لباس خواب آبي.

- شما هستيد آقاي دكتر؟

- خوابم نميبره خانم رضائي، شما، شما بهتر شديد؟

دمپايي ابري قرمز، برمي‌گردد، از توي كيف سيگار در مي‌آورد، نوك روشن چرخان سيگار توي تاريكي.

- چرا نخوابيديد؟

چرا نخوابيدم؟ چرا غلت مي‌زدم؟

- حالتون بهتر شده خانم رضائي؟

- بهترم، دست خودم نيست.

- مي‌تونستيد نياييد، بخاطر بچه‌ها مي‌توانستيد نيائيد.

- نمي‌دونم، آقاي دكتر، شايد بهتر بود نمي‌آمدم، ولي چه جوري بگم حق مأموريت،‌ ميفهميد كه، زندگي ما با شما فرق داره، چه جوري بگم چطور بايد ميگفت. ميفهميدم، هر دو به شب نگاه كرديم، به رديف چادرها و سايه كوه.

- آقاي دكتر خانمتون

مهر مي‌چسبد به نسخه، كت چهارخانه مريض، لاي در گم مي‌شود، ترانه خوشگل.

- پس چرا نمي‌آيي؟ مي‌آيي برويم، يا امشب خسته اي؟

- خسته‌ام ترانه

- مي‌دونم، شامو بيرون مي‌خوريم.

پيتزا، پيتزاي كانزاس از پذيرفتن خانمهاي بدون حجاب اسلامي معذوريم، سس سالاد، كاوه تخم سگ

- ساكتي؟ چيه؟

ساكتم، مثل شب از لاي چادر، خانم رضائي، چمدانش را مي‌بندد، براي امير و ليلايش سوغاتي مي‌برد، چقدر كردها دوستش دارند، چادرش پر است از جنسهاي عراقي، چشمهايش برق مي‌زنند. لندرور بهداري تر و تر ميكند، از پشت شيشه دست تكان مي‌دهد، مرتضوي رختخواب ، تن لخت الهام، صداي زير و كشيده و رگه‌دار، كاوه لگد ميزند.

- بابا آروم بشين، پسرم

سهم هميشگي من از پيتزاي ترانه

شب، شب بي‌ستاره، شب اتاق خواب و پرده‌هاي كشيده، لبخند ترانه

- قربون پسرم برم، خودش مي‌دونه كي بخوابه

ماتيك،‌لخت با اندام كشيده رو به ميز توالت، تن سفيد و آغوش پر تمنا، و شب.

دماوند پيدا نيست، مه غليظ، دود غليظ، ترافيك بي‌پايان، از امتداد از بالا، بزرگراه شيخ فضل‌الله، انبوه ماشينها، پشت مرز، رنگارنگ

- آقاي دكتر يكي ازين ماشينها را بخريد،‌ شما كه ماشاالله وضعتان خوب است.

مي‌خندم

- ارزان مي‌دهند، بيچاره‌ها، چه ماشينهاي شيكي

- شما هم دلتان خوش است،‌ الهام خانم، مرخصي خوش گذشت؟

- همه‌اش به مهماني گذشت.

مهماني، آرايش كرده، خوشگلتر، با چشمهاي كشيده حتماً، پر حرف، با صداي زير كشدار

- مثل اينكه خيلي نمونده

گوشي را بر ميدارم

- چي؟

- ميگم آقاي دكتر از مأموريت شما جيزي نمانده؟

- پانزده يا بيست روز ديگر، شما؟

- من زودتر مي‌روم آقاي دكتر،‌ آخر هفته

- خوشحاليد خانم رضائي؟

مي‌خندد

- تنها مي‌مونم

- يك پرستار ديگه مي‌آيد، آقاي دكتر، تنها نمي‌مونيد

- من آمدم آقاي دكتر، فنجان چاي را مي‌گذارد روي ميز.

- كسليد آقاي دكتر؟

صبح، صبح روشن، صبح با آفتاب درخشان و هواي تازه و روز با مريضها و سرمها و فرياد و ضجه‌ها و خانم رضائي

- آقاي دكتر،‌ من مأموريتم تموم ميشه، فردا صبح با راننده مي‌روم مريوان، مي‌خواستم بگم كه كنارتون خيلي خوش گذشت، لبخندي مي‌زند منظورم اينكه خوب گذشت. رو مي‌كند به چادرها، والله آدم نمي‌دونه چي بگه روي تكه كاغذي، ‌شماره‌اي نوشته، دراز مي‌كند طرف من، آمديد تهران، با ترانه خانم بياييد خانه ما،‌ روسريش را درست مي‌كند، لندرور براه مي‌افتد، از خم جاده خاكي، در شيب تند، دامنه كوه.

عشق؟ خانم رضائي كنار من، رئيس بهداري منطقه، راننده آمبولانس،‌ كردهاي محلي، توي عكس، روي ميز، زير چادر، در شب، در ستاره و آواز و ضجه، در خيل آواره‌ها، دو، سه، چهار پنج روز ديگر، پنج روز خالي، پنج روز بدون خانم رضائي.

- متفكري حميد؟ ترانه، زيبا، زيباتر از خانم رضائي؟

- چي بگم ترانه، بايد بودي و مي‌ديدي

بايد بود و ميديد، هنوز هم هستند، آنجا، زير سايه كوههاي تو در تو، من نيستم فقط

- زنگ تلفن، بفرمائيد، متشكرم، خوبند، بله، گوشي، حميد با تو كار دارن، كيه، خانم رضائي، نفسم ميگيرد، سلام خانم، آقاي مرتضوي چطورن؟ بچه‌ها؟

ترانه، توي آشپزخانه،‌ كاوه آويزان از تخت، ساختمانهاي بلند و كوتاه، چراغهاي روشن، شب تهران پشت پنجره.

- خانم رضائي دعوتمون كرده.

- خانم رضائي؟

- دستيار من،‌ تو مأموريت كردستان، گفته بودم كه

- نه

براي ترانه از خانم رضائي مي‌گويم

- مثل اينكه دوست شديد.

برمي‌گردد، برق چشمانش را مي‌فهمم.

- مي‌تونيم نريم.

- نه مي‌رويم.

خيابان جمهوري، ترانه در بهترين لباسش، چه چشمهائي، سكوت،‌ كاوه ماشينها را مي‌شمرد. كوچه شهيد قندي، پلاك 62، زنگ طبقه دوم، چراغ راهرو روشن مي‌شود، بهروز،‌ چه چهره ساده‌اي، موهاي بالا زده، صورت استخواني، با ابروهاي پرپشت و دستپاچه، بفرمائيد، پله‌هاي فرد و زوج، كاوه را بغل مي‌كنم، آپارتمان كوچك و ساده و مبلمان ساده، ليلا و امير روي مبل نشسته، بلند مي‌شوند و مؤدبانه سلام ميكنند، ليلا مثل مادرش، خود مادرش، سكوت

- خيلي خوش آمديد،‌ الهام خيلي از شما تعريف كرده،‌ مشتاق ديدار بوديم.

- كار مشكلي بود، حتماً تو تلويزيون ديديد.

- دكتر، واقعاً همانقدر بودند، چطور مي‌رسيديد همه را معالجه كنيد؟

- نمي‌رسيديم، مرگ و مير، خيلي زياد بود، خوش‌شانسهايشان به ما مي‌رسيدند.

الهام با سيني چاي روي درگاه بين دو اتاق، موها به پشت بسته، خوشگلتر، زيباتر، با نگاههاي شيطنت آميز و لبخند هميشگي،‌ سيني چاي را مي‌گذارد روي ميز و با ترانه روبوسي مي‌كند.

- بهروز يه نوار بذار، چقدر شوهر با محبتي داريد، نميدونيد اونجا كار چقدر سخته، اما دكتر، بدون خستگي و بي‌وقفه ...

- بفرماييد مثل تراكتور

همه مي‌خندند

ترانه مي‌گويد : دكتر هم از شما خيلي تعريف كرده لذت كاركردن به همكار خوب داشتنه.

- خانم رضائي به آقا گفتيد روز اول از هوش رفتيد؟

صحبت گل مي‌اندازد، خاطرات سفر كردستان آقاي مرتضوي، صحبت از طبيعت زيباي آنجا، تأسف،‌ از روزگار،‌ كنار ميز شام كه با سليقه چيده شده

خيابان جمهوري،‌ خلوت، چهارراه وليعصر، چهارراه تخت جمشيد، خيابان سنايي،‌ بزرگراه، شب تهران، شب مريوان

- ماشاالله چه سر زبوني داره!

- زن خوبيه، تو مدت مأموريت خيلي به من محبت مي‌كرد.

- خوب طبيعيه، تو دكتري، اون پرستار، بالاخره به دردش مي‌خوري

- بد نيگاه مي‌كني به مسائل، ترانه.

- همينه ديگه، فلورانس نايتينگل كه نيست

حوصله ندارم

از توي بزرگراه، تمام شمال تهران پيداست

- قشنگه حميد، نه؟

كاوه خوابيده

- آره قشنگه

- حميد عقب افتاده‌ها

- چي؟

- ميگم ... نشدم

- چند روزه؟

- ده روز

- خوب مباركه انشاالله

- ميخواي؟

- چرا نه؟

***************

- بيمارستان پانزده خرداد؟

- بله، با خانم رضائي ...

- كدوم بخش؟

- بخش جراحي؟

- گوشي

تلفن قطع مي‌شود

- بيمارستان پانزده خرداد؟

- بله، لطفاً خانم رضائي، بخش جراحي

- الو خانم رضائي

- بفرمائيد

- منم، پورصميم

- سلام آقاي دكتر، حال شما چطوره؟ خانم چطورن، كاوه جون چطوره؟ امان نمي‌دهد

- كارتون داشتم

- بفرمائيد آقاي دكتر

- پشت تلفن كه نميشه

- تشريف بيارن منزل

پرت است

- ممكنه امروز،‌ تا مطب من بياين، تنها،‌ آخر وقت خواهش مي‌كنم، حدود ساعت 8

- آقاي دكتر خانم رضائي آمده‌اند، آخرين مريض مي‌رود.

- خانم روشنك، بگين خانم تشريف بيارن تو

مي‌نشيند روي مبل كناري، ساده و بدون آرايش

- خب حال شما خوبه؟

مي‌خندد

- آقاي دكتر براي همين منو خواستيد

- آقا بهروز چطورن؟ اونشب خيلي زحمت داديم

سكوت، يك دقيقه، دو دقيقه.

- سيگار مي‌كشيد؟

- با سر مي‌گويد : نه

به پنجره روبرو نگاه مي‌كند، به شب تهران كه راه راه شده است، تقه به در

- آقاي دكتر من مي‌تونم برم؟

- بفرمائيد خانم روشنك

سكوت

- ليلا، خيلي شبيه شماست.

- من ديگه بايد برم.

توي آسانسور نزديك بهم، دستهايش را حلقه كرده دور كمرش و به پايين نگاه مي‌كند.

- مي‌رسونمتون

شب چهارراه تخت طاووس، پل كريم‌خان، ميدان وليعصر، چراغ قرمز طولاني، ميدان انقلاب،‌ خيابان جمهوري،‌ مغازه‌ها، پاساژها، بسته، در شب بي‌ستاره شب دم كرده، شب سكوت، صداي ضجه‌اي از دور،‌ آسمان پر ستاره از لاي چادر،‌ صداي جيرجيركها.

- آقاي دكتر من اينجا پياده مي‌شم.

از جلو ماشين مي‌گذرد، سر به پايين از خيابان رد مي‌شود، از خيابان خلوت، از خيابان آرام، از روي خط كشي سفيد، از كنار مغازه‌هاي بسته، مي‌پيچد توي كوچه و پشت سر، شب دوباره سنگيني مي‌كند، با ريتم نور مهتابي چراغهاي خياباني روي داشبورت،‌ با اخبار راديو، با جدولهاي دور ميدان نواب، با شمشادهاي وسط اتوبان.

شب سنگين، شب مريوان، شب روانداز ميليونها آدم آواره،‌ شب الهام و شب تنهايي،‌ كه مي‌افتد روي شمال تهران،‌ سبز و پرنور آرميده در بستر البرز.



خرداد ماه 70 - تهران


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

32769< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي